کد مطلب:140422 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:128

مبارزه و شجاعت و شهامت حضرت شاهزاده قاسم
به روایت ابومخنف حضرت شاهزاده قاسم سلام الله علیه در روز عاشوراء سال 61 چهارده سال از عمر شریفش گذشته بود آن نونهال بوستان ولایت پس از آنكه در میان میدان قرار گرفت مركب به جولان درآورد و مبارز طلبید، ابن سعد ملعون نظر به چپ و راست كرد چشمش به ازرق شامی افتاد، وی را پیش طلبید، آن ناپاك بسكه به خود مغرور بود سلاح جنگ تا آن ساعت در بر نكرده بود و آن گونه جنگها را ننگ می انگاشت ابن سعد به او گفت:


ای ازرق هر سال مبالغ خطیری از امیر جائزه می ستانی و طنطنه شجاعت خود را به اسماع دلاوران می رسانی امروز در این معركه اصلا جلادت و رشادت خود را بروز ندادی و این جوان در میدان مبارز می طلبد و كس به میدانش نمی رود كشتن این جوان با تو است.

ازرق از سخن عمر سعد در خشم شد و گفت: یابن سعد مرا فرسان شام با هزار سوار برابر می دانند اكنون تو می خواهی سر مرا زیر ننگ آوری و به جنگ كودكی كه هنوز بوی شیر از دهانش می آید بفرستی دیگری را به حرب وی روانه كن.

عمر بن سعد ملعون گفت: ای كافر این قوم را در نظر خوار مگیر، بخدا قسم هر گاه تشنگی بر ایشان استیلاء نیافته بود بطور قطع هر كدام از این سواران صف شكن بر هزار تن می تاختند و كار همه را یكسره می نمودند مخصوصا این نوجوان كه در نظر تو به سن خورد می آید شجاعت را از پیغمبر به ارث برده و فرزند حسن مجتبی بوده و نبیره ی علی مرتضی است، البته باید به میدان او بروی تا چاشنی دست او را ببینی ازرق دید چاره ندارد و پسر سعد او را رها نخواهد نمود، چهار پسر داشت كه هر كدام در تهور و شجاعت مشهور بودند، پسر بزرگ خود را پیش خواند و با كمال غضب گفت: سر این جوان را بیاور.

آن پسر خیره سر با سلاحی تمام مركب تیزگام تاخت و شمشیر خود را علم ساخت و بر شبل غضنفر و نبیره حیدر حمله نمود، قاسم دید سواری با شمشیر آخته در حضورش پیدا شد، سپر مدور را در پیش رو نگاهداشت و صورت همچون قمر را مانند خورشید انور در برابر سپر پنهان كرد، تیغ پسر ازرق رسید سپر را دو نیم ساخت و دست چپ قاسم را مجروح ساخت امام علیه السلام نظر فرمود محمد بن انس را دید او را با سپر دیگر به یاری شاهزاده فرستاد، محمد وقتی رسید دید قاسم قطعه ای از عمامه را پاره كرده و زخم دست را می بندد، سپر را تسلیم قاسم نمود.


شاهزاده از ملاطفت عمو دلشاد شد، سپر را گرفت و شمشیر هلال آسا بركشید آهنگ پسر ازرق نمود آن ملعون بی باك دوباره تیغ كشید خواست بقاسم زند اسبش سكندری خورد و او را بر زمین زد خود از سرش بیافتاد چون موهای سرش دراز بود شاهزاده از پشت اسب خم شد دست دراز كرد و موی سر آن ملعون را بدست پیچید و مركب برانگیخت و آن بد سیر را نیز به دور میدان بگردانید فرفعه و ضربه علی الارض، تن نحس آن ناپاك را بلند كرد و چنان بر زمین كوبید كه همچون توتیا نرم شد.

فرد



ای روبهك چرا ننشستی بجای خویش

با شیر پنجه كردی و دیدی سزای خویش



قاسم پس از كشتن پسر ازرق تیغ او را كه بسیار گرانمایه بود برداشت و مبارز خواست ازرق چون پسر بزرگ خود را كشته دید پسر دیگر را طلبید و او را نیز به حرب شاهزاده فرستاد.

پسر دوم ازرق به مصاف آن شیر بچه آمد

شعر



به خون برادر كمر بسته تنگ

بمیدان روان شد پر از كین جنگ



خروشید كای نوجوان دلیر

همانا كه گشتی تو از عمر سیر



به خون برادر كمر بسته ام

ز خون تو شمشیر خود شسته ام



آن ملعون داشت رجز می خواند و حرف می زد كه قاسم مجالش نداده نیزه به پهلویش زد كه فی الفور بدرك واصل شد.

پسر سوم آن ناپاك مثل باد صرصر به میدان تاخت و زبان وقاحت گشود و به دشنام و ناسزا پرداخت كه ای بیرحم دو برادر مرا كه در روی زمین نظیر نداشتند كشتی؟


قاسم فرمود: آزرده مباش اگر برادرانت را دوست داری اكنون تو را بدیشان می رسانم.

آن كافر نیزه حواله قاسم كرد، قاسم نیز با شمشیر برادرش زد به دستی كه نیزه داشت، دستش از مرفق قلم شد آن روباه صفت رو به فرار نهاد، قاسم از عقب وی تاخت تا خود را به او رساند و شمشیر چنان به فرقش نواخت كه تا خانه زین او را شكافت و به دو نیمش ساخت

پسر چهارم ازرق به میدان آمد هنوز از گرد راه نرسیده بود كه با یك ضربت شاهزاده به دارالبوار رهسپار گشت.

لشگر از آن قوت بازو و شوكت نیرو حیرت كردند شاهزاده آزاده آغاز رجزخوانی كرد و فرمود:



انی انا القاسم من نسل علی

نحن و بیت الله اولی بالنبی



ازرق از مرگ چهار پسر خود گریبان درید وارد خیمه شد و لباس حرب پوشید و با آرایشی تمام بر مركب تیزگام و سیمین لگام سوار شد مانند سیلاب وارد میدان شد.